گفته شده عطار در دکان خود مشغول به کار بوده. یعنی پیشه پدرو پدربزرگش
که آنها هم عطار بودند . (گیاهان دارویی فعلی )
که فردی وارد دکان عطارمیشود وتقاضای کمک میکند
اما عطار نادیده میگیرد ومشغول بکارش است .آن مرد دوباره و دوباره درخواست میکند و عطار جوابی نمیدهد
آن درویش ناراحت میشود و رو به عطار میگوید
توکه این چنین به دنیا دل بسته ای .چگونه میخواهی روزی جان بدهی ؟؟
عطار به درویش میگوید مگر تو چگونه جان میدهی؟
درویش بی هیچ سخنی کاسه چوبین که در دست داشت را میگذارد زیر سرش
ودراز میکشد و جان به جان آفرین تسلیم میکند .
اینجاس که عطار شدیدا در فکر فرو میرود واین اتفاق باعث میشود که عطار دگرگون شود در نتیجه کار خود را رها میکند وراه حق را پیش میگیرد .
درباره این سایت